سفارش تبلیغ
صبا ویژن

از عاشورا تا ظهور

درکنار مدینه درختی بودم که به محکمی به همه درختان مدینه ناز میکردم . طوفانهای زیادی از شکستن من نا امید شده بودند . ودیگر جرات نزدیک شدن به مرا نداشتند. . اما صبح روزی از روزهای خدا احساس کردم چیز تیزی کمرم را اذیت میکند نگاه که کردم دیدم بازوان ستبری که در عالم به قوت و توانمندی سراغ نداشتم مرا به اسانی از ریشه جداکردو همچون پرکاهی مرابه دوش کشید وبه داخل شهر برد. چشم که واکردم دیدم شده ام دری ازدرهای شهر مدینه . اما اهل خانه ای که من در انجا قرارگرفته ام تمام افعال و اذکارشان از جنس نور بود. هرروز صبح اجازه داشتم به صورتهای ملکوتی شان نگاه کنم. .هرروز هنگام نماز مردی که میگفتند پیامبر خداست دو دستش را بر بازوان من تکیه میزد وبه اهل خانه سلام میداد. . کم کم فهمیدم به درجه رفیع بزرگی نائل شده ام . اما کاش این داستان برای همیشه تکرار میشد . روزی ازروزهای خدا مردم روبروی من ایستادند. جمعیت زیادی امده بودند .من فقط نگاه میکردم . ناگهان احساس کردم هیزمهای زیادی به پایم ریخته شد. دلهره تمام وجودم را فرا گرفت .باخودگفتم نکند میخواهند مرا به آتش بکشند در همین افکار بودم که احساس کردم بانوی مهربان خانه نزدیک در شد دیگر دلهره و اظطرابم بیشتر و بیشتر شد . خدایا چه کاری ازدست من ساخته است.باخود گفتم باید کاری کنم تا صدمه ای به این بانو وارد نشود.خودرا مصمم کردم گفتم بادهای زیادی را از خود دفع کرده ام من نباید اجازه چنین اتفاقی را بدهم که ناگهان صدایی وحشتناک از گلویی ناپاک مرا متوجه خود کرد:

میخواهم این خانه را با اهلش به اتش بکشم.

 و لحظه ای بعد وجودم آتش شد وبعد آن خبیث لگد محکمی به من زد و تمام استخوانهایم شکست . اما اتفاقی که از آن میترسیدم روی داد بانوی مهربان خانه مانند من وجودش از شعله های آسیب دید وهردوما پروانه وار در آتش گرفتار شدیم. انچه مرا بیشتر به درد اورد زخمی شدن آن بانوبود که حتی از مسمارداغ هم در امان نماند ومن ارزوکردم کاش نجار من برای ساختن من از مسمار استفاده نمیکرد. 

یازهرا   


[ چهارشنبه 93/1/13 ] [ 2:36 عصر ] [ حسین پناهی ]
درباره وبلاگ

حسین پناهی
حسین پناهی هستم عاشق ثارالله این وبلاگ را به بی بی دوعالم حضرت زهرا (س) تقدیم می کنم
موضوعات وب
امکانات وب
بازدید امروز: 0
بازدید دیروز: 1
کل بازدیدها: 25317