از عاشورا تا ظهور |
باباجون سلام خوبی!؟زخمات چطورن؟ الهی دخترت فدای زخمای صورتت بشه فدای زخم پیشونیت برم باباجون.میشه بگی کدوم نامردی جرات کرد به بابای من سنگ بزنه. راستی بابا نمیگم درد داشت یانه چون من هم دیگه میدونم زخم چیه! میدونم سر درد چطوری میشه . بابا جون به خون صورتت خیلی خسته ام هم خود خسته ام وهم عمه زینب رو خسته کردم. قربونش برم .خیلی مهربونه .باباجون اینقده کتک خوردکه نگو.باباجون !نامرداهروقت خواستن مارو با تازیونه بزنن عمه خودشو جلو انداخت که خدانکرده به ما نخوره .باباجونم یادته عاشورا .هروقت خواستم گودی قتلگاه رو نیگاکنم عمه زینب نذاشت وبادستای مهربونش جلو چشمام رو گرفت ونذاشت ببینم . باباجونم! یکبار ازعمه پرسیدم چرابابام مثل مردان دیگه مدینه خضاب نمیکنه ؟عمه زینب گفت ببین دخترم بابات بعد شهادت عموت امام حسن به خودش قول دادکه دیگه خضاب نکنه .اما امروز صبح که تو مجلس دشمنت بودیم دیدم صورت ماهت که من قربونش برم خضاب کردی اونم بارنگ قرمز.ازعمه پرسیدم گفت : دخترم اون خضاب نیست .روز عاشورا بابات صورتش رو رو صورت عمو عباس گذاشت .روصورت برادرت علی اکبر گذاشت .؛خون علی اصغر رو به صورت مالید .وقتی گودی قتلگاه افتاد خون قلبش رو به صورتش مالیدو... فهمیدم اون رنگ، رنگ خضاب نیست رنگ خونه. راستی با باجونم!هنوزم مثل اونوقتا که تو مدینه بودیم نمازام اول وقت میخونم. باهمون چادری که تو برام خریدی .باباجونم چرا وقتی من به نماز می ایستم عمه زینب منو نیگا میکنه .میشه بگی یاد چی ویاچه کسی می افته؟ ... باباجون! اجازه میدی موهای سر وصورتت رو شونه کنم؟. اونم با دستای کوچیکم..بلدم چطوری شونه کنم اول خون سرت رو پاک میکنم .بعدش خون چشمات رو پاک میکنم .بعدش. خون لبات ... باباجون لبات چرا خونیه ؟چرا ترک برداشته لبات .راستی مگه روز عاشورا آب ندادن بهت نامردا خدالعنتشون کنه . راستی شنیدم تو دیرراهب با اون مرد حرف زدی ! میشه با من که دخترتم حرف بزنی ؟بالای نیزه که بودی باهام حرف نزدی . یه کلمه بامن حرف بزن. ببین اگه بامن حرف بزنی قول میدم دیگه شبا بهونه تورو ازعمه نگیرم ودختر خوبی برای باباو عمه باشم. بابا میشه امشب رو بامن بخوابی و دستات رو دور گردنم بندازی ؟آخ بمیرم شماکه دست نداری پس بذار من دستامو دور سرت بندازم . باباجونم کی منو یتیم کرد؟کی منوتو این سن کوچیکی یتیمم کرد؟کدوم نامردی صورتت رو به خونت خضاب کرد باباجون دلم برا عموعباسم تنگ شده آدم خوبه اگه باباشو ازدست داد لااقل عمو داشته باشه .خدایا چی به سر عمواومد؟ باباجون!میشه منو باخودت ببری سفر؟ التماس دعا [ جمعه 90/10/9 ] [ 12:24 صبح ] [ حسین پناهی ]
|
|
[ طراحی : نایت اسکین ] [ Weblog Themes By : night skin ] |